کتاب گلولههای داغ شامل خردهروایتهای طلبهای است که با خواهرزاده ناتوان ذهنیاش همسفر راه کربلا میشود و این همسفر عجیب شخصیّت منحصر به فردی است که در طول سفر ماجراهایی طنزآمیزی را خلق میکند.
رضا کشمیری در این اثر در کنار روایت شیرینش از پیادهروی اربعین به روایت دلدادگیها و عاشقانههای زائران و خادمان حضرت سیدالشهدا علیه السلام پرداخته است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
بعضی مواقع واقعا دست خودش نبود و کارهای عجیبی میکرد. بعد از آن جریان قلقلک زیر بغل زن مردم در مشهد خیلی به او هشدار داده بودم که حواسش باشد. اما یکبار دیگر موقع نماز در حال سجده دستش را جلو برده بود و کف پای نفر جلوی را قلقلک داده بود. کاش فقط قلقلک میداد، آنچنان میخاراند که پوست را زخم میکرد.
نوبت او شده بود هر چه منتظر ماندم حرکتی نکرد. لبخند بر صورتش ماسیده بود، سر به زیر انداخته و کاری نمیکرد. گمان کردم ناراحت شده، با حرکات صورت دلیلش را پرسیدم سرش را بالا آورد و با اقتدار و هیبت چشم در چشمان من دوخت و گفت: «لا، لا لعب.»
نمیخواست بازی کند. گفتم: «بازی کن، لعب زین ، خوش!»
گفت: «من روی دست شما ضربه نمیزنم!»
گفتم : «بازی است اشکال ندارد من روی دست شما زدم حالا نوبت شماست اگر میتوانی بزن!»
لبخندش دیگر تمام شده بود با حالت جدی گفت: «انت زائر، زائرالحسین علیه السلام.»
بعضی عناوین فصلهای کتاب از این قرار است:
قلقلک کف پای مردم! ؛ عاشقانه امجاسم ؛ ویلچر معلول! ؛ قدم جای قدمهای جابر ؛ پیرمرد ماساژور ؛ هر چه بهداشت رعایت کرده بودم به فنا رفت! ؛ عاشقانه سیدحیدر ؛ زوجه ماکو، تدخین لامشکل! ؛ همهاش تقصیر شما هاست!
خبرگزاری مهر: گلوله های داغ راهی کتابفروشیها شد
خبرگزاری مشرق: در پیادهروی اربعین حواستان به «گلولههای داغ» باشد! + عکس
خبرگزاری رسا: «گلوله های داغ»؛ از پیاده روی اربعین تا قلب دشمن
نکته:
میتوانید این کتاب را با مراجعه به فروشگاه اینترنتی من و کتاب خریداری فرمایید.
ادامه مطلبهان! ای مردمان! علی را برتر بدانید، که او برترین انسان از زن و مرد بعد از من است. هرکه با او بستیزد و بر ولایتش گردن ننهد، نفرین و خشم من بر او باد. (بخشی از خطبهی غدیریه)
امروز به میخانهی مولا مستیم
در محضر اهل بیت عصمت هستیم
این عید غدیر است و بهار صلوات
کز بند غم و غصه و ماتم رستیم
عید سعید غدیر، عیدالله الاکبر و بزرگترین عید مسلمانان، بر شما مخاطبین گرامی وخانواده محترمتان مبارک باد.
سلام بر تو اى برتر از نقص اوصاف
سلام بر تو اى پسندیده نزد مردم شرافتمند
سلام بر تو اى ستون دین
گواهى مىدهم که تو ولىّ خدا و حجّت او در زمینش هستى
و تو مقرّب خدا و منتخب حق
و سپردگاه علم خدا و پیامبران و پایه ایمانو ترجمان قرآنى
گواهى مىدهم هرکه از تو پیروى کرد بر حق و هدایت است و هرکه تو را انکار کرد و با تو از در دشمنى درآمد بر گمراهى و هلاکت است.
بخشی از زیارتنامه امام جواد علیه السلام
لحظاتی با نوای دلنشین مداح دلسوخته حاج جواد شکری به سینه میزنیم:
حضرت علی علیه السلام درباره اندوه دنیاپرستان میفرمایند:
. و آن که خود را شیفته دنیا دارد، دنیا درون وى را از اندوه بینبارد، اندوهها در دانه دل او رقصان ؛ اندوهی سرگرمش کند و اندوهى نگران ؛ تا آنگاه که گلویش بگیرد و در گوشه اى بمیرد. رگهایش بریده، اجلش رسیده، نیست کردنش بر خدا آسان و افکندنش در گور به عهده برادران. .
هر کس شیفته و دلباخته دنیا شود، دنیا خنجر اندوه و غمش را به قلب او فرو میکند. آنچنان درونش را پر از غم و غصّه میکند که دیگر جایی برای آرامش و لذت از زندگی باقی نمیماند. اندوهها در دلش لانه کرده و میرقصند. گاهی سرش را گرم میکنند و گاهی نگران، دلش را به آشوب میکشند.
غصّهها درونش را فرا میگیرند تا آنکه راه گلویش را گرفته و در گوشهای خفهاش میکنند. آدم دنیاپرست خیال میکند زرنگی کرده و مال روی مال انباشته است. اما نیست کردن خودش و اموالش برای خدا بسیار آسان است، آنگاه عدهای از روی ناچاری یا به طمع مال زهردارش، جسدش را دفن میکنند و از بوی گند دنیاپرستیاش راحت میشوند.
مطالب مرتبط:
ادامه مطلب
حضرت علی علیه السلام درباره متاع دنیا میفرمایند:
مردم! خواسته دنیا خرده گیاهى است خشک وباآلود که از آن چراگاه دورىتان باید نمود. دل از آن کندن خوشتر تا به آرام رخت در آن گشادن، و روزى یک روزه برداشتن پاکیزه تر تا ثروت آن را روى هم نهادن. آن که از آن بسیار برداشت به درویشى محکوم است و آن که خود را بى نیاز انگاشت با آسایش مقرون.
آیا هیچ عاقلی به تکه گیاهی خشک و بیروح توجه میکند مخصوصا اگر آغشته به ویروس وبا باشد؟!! خواستههای دنیوی همین حالت را دارند بنابراین اگر بینش و بصیرت ما علوی شود دل کندن از مال دنیا بسیار خوشتر از غوطهور شدن در آن است.
اگر ما دنیا را مثل یک قهوهخانهی بین راهی ببینیم ، توشه یک روز خود را برمیداریم و از آنجا دل میکنیم. راحت و بیدغدغه! اما اگر کسی در اطراف همین قهوهخانه زمین بخرد و سرمایه گذاری کند ،سرنوشتی جز درویشی و فقر ندارد. او باید بداند که فردا میرود و نمیتواند زمینش را با خودش ببرد!
مطالب بیشتر:
مشمئزکنندهتر از استخوان خوک مرده در دست جذامی
ادامه مطلبحضرت امیر علیه السلام مردمى را در مرگ یکى از آنان تعزیت گفت و فرمود:
این کار نه با شما آغاز گردید، و نه بر شما به پایان خواهد رسید. این رفیق شما به سفر رفته کنون او را در یکى از سفرهایش بشمارید، اگر نزد شما بازگشت چه خوب و گرنه شما روى بدو مى آرید.
مرگ مقولهای است در خور اندیشه و تفکّر عمیق! مرگ چیزی نیست که یقهی یک نفر را بگیرد و دیگری را رها کند. مرگ مثل زندگی در همهی خون و گوشت و پوست و استخوان ما جریان دارد. حضرت ما را به تفکّر وا میدارد و میفرماید این رفیق شما که از دنیا رفته ، انگار به سفری مثل سفرهای گذشتهاش رفته است. منتظرش باشید اگر برگشت که چه خوب! اما اگر برنگشت بدانید شما باید به سوی او بروید. پس آماده باشید! و بدانید هر سفری بازگشتی دارد جز سفر مرگ.
مطالب بیشتر:
هر عمر را به پایان رسیدنى است!
ادامه مطلبحضرت امیر علیه السلام میفرمایند:
ستمکار را سه نشان است: بر آنکه برتر از اوست ستم کند به نافرمانى، و بر آن که فروتر از اوست به چیرگى و آزار رسانى، و ستمکاران را یارى کند و پشتیبانى.
ظلم کردن به طور کلی سه حالت میتواند داشته باشد:
۱- ستم کردن به آن کس که برتر است با نافرمانی کردن او. حال چه برتری از جهت تکوینی باشد مثل برتری خداوند و فرستادگان او یا برتری قراردادی مثل برتری رییس کارخانه و کارفرما نسبت به کارکنان. در هر صورت عمل نکردن به دستورات مافوق ظلم به او خواهد بود.
۲- ستم کردن به آن کس که فروتر است. مثل زورگفتن کارفرما به کارگر، و مثل آزار رساندن قلچماق محله به مردم عادی.
۳- یاری کردن ستمکارن و ظالمان ، خود نوعی از ظلم است. یاری کردن گونههای مختلفی دارد، گاهی با مهیّا کردن وسایل برای ظالم حاصل میشود و گاهی با سکوت. بله سکوت انسان دربرابر ظلم نوعی یاریکردن ظالم است.
نکته: حمایت ملت بزرگ ایران از مردم مظلوم غزه و یمن و . بر اساس همین فرمایش حضرت امیر علیه السلام معنا پیدا میکند.
مطالب بیشتر:
بخشی از کتاب گلوله های داغ به مناسبت رحلت شهادت گونه بانوی نخست کربلا حضرت زینب سلام الله علیها:
شانههای تنومنداش میلرزید و هق هق گریه میکرد. ابوکمیل هم شیخ و رهبر عشیرهاش بود، افراد زیادی برای رفع اختلافات پیش او میآمدند. دقایقی گریست، اشک مانده بر صورت و محاسنش را با چفیهاش خشک کرد و ادامه داد: «اگر حبیب چفیه و عکالی(دستار) به سر داشت، یقیناً در مقابل سیدالشهدا علیه السلام از سرش بر میداشت. وقتی به خیمهگاه زینب رسید عمامهاش را بر میداشت و بر خاک میافتاد.»
این جمله را که گفت دستارش را به زمین کوبید و با صدای خشدار ناله سر داد. سه روز میشد که در شبانهروز دو ساعت هم نخوابیده بود، چهرهاش سرخ و چشمانی پف کرده و صدایی زنگی و خشدار از شدت گریه، اما نشاط و شادابی از وجناتش میبارید. کنده زانو را به زمین داد و خمیده جوراب زائرین را از پاهایشان در آورد، در برابر امتناع زائر میگفت: «خواهش میکنم صبر کن، تو خستهای!» خودش خسته عشق بود.
مطالب بیشتر:
درباره این سایت